در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
پیس پیست آمد و بر پای درختان سم زد
حمله ای کرد ملخ دید که گل سم دارد
مثل آتش شد ازان حیبت و بر ماتم زد
ملخی خواست که مانع شود از گرده ی گل
دست سم آمد و بر سینه ی نا محرم زد
هر گلی قرعه ی قسمت به خود ارزانی داشت
گل غمدیده ی ما بود که بر خود سم زد
غزلم اسکی ای روی غزل حافظ بود
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
![]()
موضوعات مرتبط: اجتماعی ، اخلاقی ، بداهه ، تعلیمی ، دلنوشته ، شخصی ، طنز ، عاشقانه
تاريخ : شنبه نوزدهم تیر ۱۴۰۰ | 22:8 | نویسنده : امیر حسین دائمی پویا(امیر هاتف) |
