انجمن نویسندگان و شاعران ایران (انوشا)

انوشا با هدف همدلی و همزبانی و همکاری شاعران این سرزمین بنا شده است و فقط یک وبلاگ ادبی است

انجمن نویسندگان و شاعران ایران (انوشا)

(انوشا)
انجمن نویسندگان و شاعران ایران (انوشا) انوشا با هدف همدلی و همزبانی و همکاری شاعران این سرزمین بنا شده است و فقط یک وبلاگ ادبی است

دل قلم گرفته ست...

اگر از درد می نویسی ، مراقب کبودی استخوانهایت باش

اگر از گریه می نویسی ، مراقب اطرافت باش

اگر از گرسنگی می نویسی ، مراقب غذایت باش


برچسب‌ها: رمزی باصر

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه سی و یکم اردیبهشت ۱۴۰۰ | 11:13 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

خودت را بُکش

خودت را بُکُش
خودت ، خودت را بُکُش ،
هر کسی ،
هر که می خواهد باشد ،
تو را نخواهد کُشت ،



ادامه مطلب
تاريخ : یکشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۴۰۰ | 13:53 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

دیوانه ام

با سبو مستانه گشتم بی سبو ویرانه ام
بی مَهِ روی تو آهم بی رُخَت دیوانه ام


برچسب‌ها: باقر رمزی باصر

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه هفدهم بهمن ۱۳۹۹ | 23:31 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

یادگار جوهر

گل گفت که عیش مدامم کنار توست
گفتم که چیست عیش مدامت که زار توست؟



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه هفدهم بهمن ۱۳۹۹ | 23:29 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

شفای مسلمین

هر شب زیارت می کند هر کس تو را پیدا کند
با تو عبادت می کند هر کس تو را پیدا کند
 



ادامه مطلب
تاريخ : دوشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۹ | 22:31 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

دستان من

شبها که می زند به سرم خیالِ دوست
بینم به خواب چهره ی پُر ملالِ دوست



ادامه مطلب
تاريخ : یکشنبه بیست و هشتم دی ۱۳۹۹ | 14:37 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

حلقه ی زلف یار

عطر گل و بهار رفت قامت یار غار رفت
گوشه ی چشم یار رفت وز دل ما نگار رفت


برچسب‌ها: باقر رمزی باصر

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه بیست و سوم دی ۱۳۹۹ | 15:19 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

نقاب سیاه

بوی عتاب می رسد ز نفیر آفِتاب
گویا دلی ست که دمادم شود کباب

 


برچسب‌ها: باقر رمزی باصر

ادامه مطلب
تاريخ : پنجشنبه بیست و نهم آبان ۱۳۹۹ | 13:22 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

بنام وطن

بار سنگین گناهان همه در زهد من است
غم جانسوز ندامت همه در این بدن است



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه هفتم شهریور ۱۳۹۹ | 15:18 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

آفرین

بی صدا در خاطرم گشتی منور آفرین
از دو چشمم دور شد آلاله آخر آفرین

 


برچسب‌ها: باقر رمزی باصر

ادامه مطلب
تاريخ : چهارشنبه پنجم شهریور ۱۳۹۹ | 11:57 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

کوچه بن بست

کودک پیری که در انگشت خود سیگار داشت
با ظهور گریه اش بس ناله های زار داشت


برچسب‌ها: باقر رمزی باصر

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه بیست و چهارم مرداد ۱۳۹۹ | 12:2 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

قفل در

در قفل در کلیدی چرخید
پیره زنی که هرگز سپیده دمان را ندیده است

 


برچسب‌ها: رمزی باصر

ادامه مطلب
تاريخ : چهارشنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۹ | 14:13 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

جغجغه

سالها دستان تاول زده ی دعا و نحیفم را
با گردنی کج
پیش اغیار نمایش دادم ...

#باقر_رمزی_باصر


موضوعات مرتبط: اجتماعی ، شعر سپید
برچسب‌ها: اشعار , باقر_رمزی_باصر , جغجغه

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه هفدهم مرداد ۱۳۹۹ | 12:9 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

صورت سرخ

منشین با من مسکین که غمم بسیار است

پشت سر زخم عمیق و روبرو دیوار است

 


برچسب‌ها: باقر رمزی باصر

ادامه مطلب
تاريخ : چهارشنبه هجدهم تیر ۱۳۹۹ | 15:18 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

تاریخ هزاره

به آبسالی مجاز و عرقِ جبینِ واقعیّتم بنگر
اگر خشکسالی لبهایم را نمی بینی 


موضوعات مرتبط: اجتماعی ، شعر نو ، عارفانه ، نیمایی
برچسب‌ها: رمزی باصر

ادامه مطلب
تاريخ : دوشنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۹۹ | 16:54 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

وقت حضور

من دُردی جام تو تو دَردی جان ما

من نطق کلام تو تو زخم زبان ما


موضوعات مرتبط: اجتماعی ، دلنوشته ، عاشقانه ، عارفانه ، غزل
برچسب‌ها: باقر رمزی باصر , وقت حضور

ادامه مطلب
تاريخ : دوشنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۹۹ | 14:47 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

راه و چاره

ای که به دشت می روی معنی کن آن سراب را
پیر شوی و ننگری رنگ و لعابِ آب را


برچسب‌ها: باقر رمزی باصر

ادامه مطلب
تاريخ : یکشنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۳۹۹ | 5:19 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

جرعۀ لبخند

جرعۀ لبخند

در دایره قسمت هر کس به خسی ارزد

ما هم به کسی ارزیم وی هم جرسی ارزد

گل را که به گلدان داد آنی که به من جان داد

نان را که گرفت از من کو خرمگسی ارزد

دردیست که درمان اش یک جرعۀ لبخند است

وان جرعه تو میدانی چون دادرسی ارزد

در خلوت ما هر دم نامی ز تو می آید

یک گوشه چشم تو در دیده بسی ارزد

روزی که خزان آمد خندان به فغان آمد

کاشانه ما در سوگ همچون قفسی ارزد

بلبل تو به باغ گل دیگر نتوانی رفت

زیرا به جهان اکنون گل خار و خسی ارزد

#باقر_رمزی_باصر


موضوعات مرتبط: اجتماعی ، غزل
برچسب‌ها: باقر رمزی , جرعۀ لبخند

تاريخ : پنجشنبه بیست و یکم فروردین ۱۳۹۹ | 16:1 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

تقدیم به سپیدپوشان زمان

ای دل بیا که بهاران خزان شده 
جانا ببین که زخمها عیان شده

همه بر دارِ سپیدیّ و پرستار سپید
همه بیمار سپید و غم و غمخوار سپید
همه بر خاک سپید و جامۀ پاک سپید
همه افلاک سپید و دل غمناک سپید



اشکی که در دیدۀ مردم روان شده
دردیست که بر تن این زمان شده



همۀ ساز سپید و بمَ و آواز سپید
همه آغاز سپید و تن سرباز سپید
همه بال سپید و کمر دال سپید
همه چال سپید و شده امسال سپید



باران ببار شب هجران نهان شده 
سربازِ جان فدای پرستارِ جان شده

باقر رمزی باصر


برچسب‌ها: باقر رمزی باصر

تاريخ : دوشنبه هجدهم فروردین ۱۳۹۹ | 12:12 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

تیغ

تیغ

داد بزن داد بزن ضجّه و فریادها

جیغ بکش جیغ بکش بر سر بیدادها

زخم بزن زخم بزن بر تن زنجیرها

دست بکش دست بکش بر سر شمشادها

آه بزن آه بزن چون کمر دارها

تیغ بکش تیغ بکش بر دل جلادها

ساز بزن ساز بزن زخمه چو بر تارها

دست بکش دست بکش نیمه خردادها

آب بزن آب بزن خاک ره یارها

دام بکش دام بکش از کف صیادها

زار بزن زار بزن بر غم انبازها

خویش بکش خویش بکش دایره بر یادها

باقر رمزی باصر


موضوعات مرتبط: اجتماعی ، بداهه ، قطعه
برچسب‌ها: باقر رمزی باصر , تیغ

تاريخ : یکشنبه سوم فروردین ۱۳۹۹ | 1:40 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

نخود سیاه ملّیت

*** نخود سیاه ملّیت ***

در کوچه‌های بن‌بست شیخ عطار نیشابوری

به دنبال زبان و بیانی می‌گشتم

که اشتهای قلم پیدا کنم

شیرجه به اعماق خنجر زدن،

علت‌العلل پیروزیِ خون بر شمشیر اهالی اینجا نیست

ما روزگاری برای جوهر وجود

به دریا می‌زدیم

زمانی که ما را

به دنبال نخود سیاه ملیّت فرستادند

به یاد داری؟

در همان زمان بود که کانتینرهای کمپانی هند شرقی

شالوده‌ی شاهدانه را به این دیار آوردند

من و خیام در پشت پرچین‌های خس و خاشاک،

مخفیانه به کاشت کانابیس مشغول بودیم

تا از سر شاخه‌های ماری‌جوانا زخم اثنی‌عشری‌مان را

التیام بخشیم

در همان سال، نهضت سوادآموزی را

رها کردیم و به نهضت تنباکو پیوستیم

و در حقّه‌های وافور ناصرالدین شاهی،

غرق در توهّم خویش

به رؤسای مذاهب و رسولان می‌خندیدیم

هر شب با حیدر یغما

برای یک جرعه عرق سگی فرهنگ، له‌له می‌زدیم

و از ناکامی مکرر در زیر طاق کسری

به ظهور خورشید خیره می‌ماندیم

مرگ بود که در دامان خشخاش

به دنیا می‌آمد

و گلهای پژمرده

در تلاطم آتش می‌سوختند

و آبهای طراوت معنویّت

به غَلیان آمدند

کودکان با عروسکهای خیالی در حیات  مجازی

به آب‌بازی ملکوت مشغول بودند

البته پدرم وصیت کرده است

که این راز را به اغیار نگویم

ولی من نتوانستم.

#باقر_رمزی_باصر


موضوعات مرتبط: اجتماعی ، انتقادی ، شعر نو ، طنز اجتماعی
برچسب‌ها: رمزی باصر

تاريخ : چهارشنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۹۸ | 20:28 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

غم و اندوه

من و دلدادگی و شعر و شعور، 

با دو صد فکر و غرور، 

پا به پای رمه از دشت بزرگ، 

می‌گذشتیم پی قطره‌ای آب، 

تا رسیدیم به آوارگی ارگ قدیم. 

غرق در خستگی روزی عمیق ، 

من زدم تکیه به دیوار شکوه، 

دیدم ایوان بلورین غرور، 

گل و گلدان و خزان، 

حوض آبی که در آن روزن بود....

متن کامل را در ادامه ی مطلب بخوانید.


برچسب‌ها: رمزی باصر

ادامه مطلب
تاريخ : پنجشنبه هشتم اسفند ۱۳۹۸ | 23:20 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

حق با حق است

تو را به‌خاطر سرقت رایحۀ گلهای شب‌بو
به میان انبوه نرگسها و ریحانهای طراوت تبعید خواهیم کرد
و باید در منتهاالیه سرزمینهای عطرآگین ختن
به دار گیسو آویخته شوی.
تو را باید
...

لطفا شعر کامل را در ادامۀ مطلب بخوانید


#باقر_رمزی_باصر


موضوعات مرتبط: اجتماعی ، انتقادی ، دلنوشته ، شعر سپید ، عارفانه
برچسب‌ها: رمزی باصر

ادامه مطلب
تاريخ : پنجشنبه یکم اسفند ۱۳۹۸ | 22:48 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

وصیت

* وصیّت ***
سلام آقا یدالله! 
من امروز عازم 
دشت آلاله‌های سوخته هستم. 
قبل از رفتن 
این کاغذ را برایت نوشتم. 
بده خاتون تا برایت بخواند. 
از خانه‌ی امانی خداوند نگهداری کن. 
اگر دیر کردم و ...

**در  ادامه ی مطلب بخوانید**


برچسب‌ها: رمزی باصر

ادامه مطلب
تاريخ : چهارشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۸ | 16:58 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

طائر

ای دریغا که نشد وقت اذان برخیزم
وی دریغا که نگفتی که چسان برخیزم

درمیان غم و خون با چه دلی بنشینم
وز میان تب ِ جان با چه نشان برخیزم؟؟

عمرم آخر شد و این دل ز خزان می گِرید
حاشَ لله که ز با بار گران برخیزم

من از آن لحظه که امید به من می دادند
حاضرم تا ز قبس همچو کمان برخیزم

درد هجر تو و این دار مکافات چه سود
کو ضمانت که من از کرده امان برخیزم؟؟

طائر خویشم و با طالع خود خو کردم
لیک با بالِ عدم از دو جهان برخیزم

صبح صادق اگر از جانب شب باز آید
بی گمان در سَحَرت بهر اذان برخیزم

باقر رمزی باصر 
بیست - بهمن - نود و هشت


برچسب‌ها: باقر رمزی باصر

تاريخ : یکشنبه بیستم بهمن ۱۳۹۸ | 22:51 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

یوحنّا

**** یوحنّا *****

زمانی که در دشت زوال، 
مشتهای تاولم پر بود از علفهای گلایه 
تو کجا بودی؟ 

زمانی که در تالار مکرر آینه‌ها 
مرا با سنگ‌نبشته‌های تاریخی جاهلیّت 
به هزاران تکه‌ی تصویر تبدیل کردند 
تو کجا بودی؟ 

زمانی که در پیشگاه 
صلیبِ عیسویِ حواریونِ یهوداییِ فرزندِ مریم، 
گلی را به فسوس و تمسخر و خنده گرفتند 
تو کجا بودی؟ 

تو بودی که در کلام وحی 
خود را آغشته به حضور مداومتت در تمام فصول 
و آدرسهای جهان، 
به رسول‌ات ارزانی داشتی. 
زمانی را که بشارت دادی 
هندوها بدون عادت و از سر شور و عشق می‌رقصند 
یادت هست؟ 

دیری است که شک و تردید از لبه‌ی زنبیل تنهایی‌ام
لبریز شده است 
و دامنم را آلوده به استخاره کرده است 
و من در عمق اهرام فراعنه، 
ترانه‌ی کولی‌وشان حاشیه‌ی زردشت را 
زمزمه می‌کنم. در همان زمان بود که 
«إقرأ بِإسمِ ربّک »
را نازل کردی 
و غارهای جهان به حرای وجودمان 
حسادت ورزیدند و با قندیلهای خشن آلاسکا 
به جسارت برخاستند 

و اصحاب کهفِ اهالی رقیم‌آبادِ بالا 
از خواب چهارصد ساله بیدار شدند 
و به دایره‌ی سماع عارفان پیوستند 
و آنی بر اندام مدائن‌نشینان 
لرزه افتاد. 
باقر رمزی باصر


برچسب‌ها: رمزی باصر

تاريخ : جمعه یازدهم بهمن ۱۳۹۸ | 13:19 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

عرق شرم

گریه سنگ اگر بهر دوا برخیزد
عرق شرم ز پیشانی ما برخیزد

رسم خودخواهی اگر بر دل ما بنشیند
شود آیا که دگر باره ز جا برخیزد ؟

سرزنشها نکند زاهد پاکیزه سرشت
آنکسی را که سحر بهر دعا برخیزد

بغل سنگ سیه شیشه نگنجد هرگز
مگر از شیشه کنون نام شفا برخیزد

فرق زلف سیه و سنگ سیه در این است
سنگ بر سر خورد و زلف رها برخیزد

حاتمی گر شده ام از قِبل قارون نیست
قارون کی شود از تخت جفا برخیزد

دانی این رایحه از بوی کدامین یاس است
عطر این گل صنم از باد صبا برخیزد
 


برچسب‌ها: باقر رمزی باصر

تاريخ : یکشنبه بیست و دوم دی ۱۳۹۸ | 11:5 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

بنیاد

شمع گوید که مرا در بغل باد نهاد ؟
باد گوید که صبا آمد و بنیاد نهاد

گونه گوید ز کجا آب روان جاری شد ؟
چشم گوید ز من خسته دل اجداد نهاد

چین پیشانی ما لایه ای از دیوارست
مردگانند در این لایه که صیاد نهاد

تلخی کام دل از مزمزه شیرین نیست
چون در این وادی کسی واژه فرهاد نهاد


برچسب‌ها: باقر رمزی باصر

تاريخ : جمعه بیستم دی ۱۳۹۸ | 11:51 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

گلایل

چون ز احد نام محمد شکفت
نامه قرآن پی احمد شکفت

همچو الف راست به عهد و وفا
اول و آخر شده بر انبیا

نام نبی در ازل آمد پدید
پنج ز نه آمده همچون سدید

چار و ده اسم آمده بر چرخ دون
چارده استاده بقی سرنگون

نون و قلم در چمن خضر و آب
آب زمین گشته در آئینه خواب

شرشر فواره ز یم آمدست
زیر دف از ضربه بم آمدست

بم شده رامشگر کام و دهن
عطر گلایل چو رسید از ختن

مرگ بر آلی که ستمگر بود
با نوک سرنیزه به سنگر بود

نوک قلم زخمه سرنیزه نیست
گر چه قلم حاکم سرزندگیست

شاکرم ای شاه پناهم بده
مدین خود را به نگاهم بده


برچسب‌ها: باقر رمزی باصر

تاريخ : چهارشنبه یازدهم دی ۱۳۹۸ | 19:27 | نویسنده : باقر رمزی باصر |

فرهاد

فرهاد

اى دريغا كز زمان تنها به ما فردا رسيد
كو رسيد اما چه سودى زو شب يلدا رسيد

با تو هر دم يار ديرين واژه ‏ام منظور بود
بى تو اى محبوب خوبان جمله بى‏ معنا رسيد

جان و دل ار سوخت از سوداى افيون بود و چشم
چون نظر افكند و نوميد عاقبت اينجا رسيد

يا رب اين غوغاى بر جا مانده از تقويم چيست؟
كين زمان در پاى گلها سايه‏ ى يغما رسيد

دل چه خوش بود از سبويى از مى پيمانه‏ اى
سنگ جهلى چون شكست پيمانه را صهبا رسيد

بس كه بر دل وعده‏ ى امروز و فردا داده ‏ام
دل بهر گل مى‏ رسد گويد كه آن رعنا رسيد

خار دوران را به چشمم گر نهادند جاهلان
دم فرو بستم به عزلت گفتم از دانا رسيد

جام پاكى را به سر كش باصر از لطف خداى
اين بود پيمان او كو از لب زيبا رسيد

باقر رمزی باصر


برچسب‌ها: باقر رمزی باصر

تاريخ : چهارشنبه چهارم دی ۱۳۹۸ | 11:25 | نویسنده : باقر رمزی باصر |
        مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By M a h S k i n:.